بوسه های عاشقونه

آغوش جای پارکیست که جریمه ای ندارد .... و بوسه تصادفیست که خسارتی ندارد ......

بوسه های عاشقونه

آغوش جای پارکیست که جریمه ای ندارد .... و بوسه تصادفیست که خسارتی ندارد ......

تو مسئولی خداوندا


خدایا کفر نمی گویم پریشانم چه می خواهی تو از جانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا تو مسئولی خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.



محکومم به ابد


چه خوش خیال بودم ... که همیشه فکر می کردم در قلب تو محکومم .....به حبس ابد!! ...

به یکباره جا خوردم ...... وقتی زندان بان برسرم فریاد زد هی... تو ... آزادی! . . .


                                    و صدای گامهای غریبه ای که به سلول من می آمد


عمق فاجعه ...



• خدایا در آسمان که نشسته ای همه چیز عادلانه است
انسان شو
به زمین بیا
تا عمق فاجعه ای را که آفریده ای حس کنی...


غزلی کنج دلم


باز امشب غزلی کنج دلم زندانی است ،

                     آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است ،

                                 هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد ،

                                                  های های دل دیوانه من پنهانی است ...



دوستان نظر فراموش نشه

شمع امید


چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.

اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. »

شمع دوم گفت: ...

«من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد.

وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. » پس شمع عشق هم بی‌درنگ خاموش شد . 

کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟» 

چهارمین شمع گفت:

ادامه مطلب ...